سفیانی از اولاد خالد بن یزید بن ابوسفیان است و مرد آبله روی سر بزرگی است که در چشم او نقطه ی سفیدی است و از ناحیه ی دمشق و از وادی (یابس) خروج میکند و از دیدن عَلَم او همه کس میگریزد و داخل دمشق میگردد و تقریبآ در حدود یکماه سی هزار لشکر جمع میکند و علامت خروج سفیانی این است که زلزله ای در دمشق رخ میدهد و دیوار مسجد از جانب غربی فرو می ریزد. سپس (ابقع) از مصر، (اصهب) از جزیره ی عرب، و (اعرج) از مغرب و (قحطانی) ملقب به (منصور) از یمن که او را یمانی گویند خروج می نمایند و تا یکسال با سفیانی قتال مینمایند و بعد از آنسفیانی از اولاد خالد بن یزید بن ابوسفیان است و مرد آبله روی سر بزرگی است که در چشم او نقطه ی سفیدی است و از ناحیه ی دمشق و از وادی (یابس) خروج میکند و از دیدن عَلَم او همه کس میگریزد و داخل دمشق میگردد و تقریبآ در حدود یکماه سی هزار لشکر جمع میکند و علامت خروج سفیانی این است که زلزله ای در دمشق رخ میدهد و دیوار مسجد از جانب غربی فرو می ریزد. سپس (ابقع) از مصر، (اصهب) از جزیره ی عرب، و (اعرج) از مغرب و (قحطانی) ملقب به (منصور) از یمن که او را یمانی گویند خروج می نمایند و تا یکسال با سفیانی قتال مینمایند و بعد از آن مغلوب میگردند و شکست میخورند و سفیانی خرابی بسیار و قتل و غارت زیادی بر روی زمین میکند. پس از آن حضرت مهدی( علیه السلام) با یارانش به تعداد سپاهیان اسلام در جنگ بدر یعنی سیصد و سیزده نفر به روایتی در روز عاشورا در مکه مکرمه ظاهر می گردند. سپرهای آنان پلاسی باشد که بر روی شتر اندازند. سپس خبر ظهور آن جناب در کوفه به سفیانی میرسد پس آن لعین لشکری به جنگ آن حضرت میفرستد و ایشان بعد از قتل و غارت مدینه ی منوره از آنجا بیرون میروند و در این هنگام به خواست خدا همه آنان در جایی به نام صحرای بیداء در زمین فرو میروند به جز دو نفر به نام ها (بشیری) و (نذیری) که اولی بشارت فرو رفتن سپاهیان سفیانی را به امام (علیه اسلام) میرساند و دومی همانطور که از نام آن آشکار است هشدار و خبر فرو رفتن افراد را به سفیانی خبر میدهد. پس مهدی (عجل الله تعالی فرجه) از شنیدن این خبر مسرور میگردد و از مکٌه معظمه بیرون آمده، مدینه طیبه و بلاد حجاز را فتح مینماید و سفیانی در در مشق سکنی نماید و لشکری به فتح خراسان فرستد و از ماوراء النٌهر منصور نامی که لقب او حارث باشد و نصرت و یاری آل محمد(صل الله علیه و آله) را میکند ظاهر گردد و اهل خراسان گرد او را گرفته و محاربات عظیمی در بین ایشان و لشکریان سفیانی در یون و دولاب واقع شود و چون قتال ایشان به طول انجامد سید هاشمی با حسنی که پسر عمٌ حضرت مهدی (علیه السلام) است و در کف دست خود خالی دارد بیعت نماید و علمهای سیاه کوچک به همراه لشکرهای خراسانی و طالقانی را با خود دارند.
سر لشگر ایشان مردی چهار شانه، زرد رنگ و تنگ ریشی ایست که نام او شعیب بن صالح تمیمی است با پنج هزار نفر که کوههای بلند را از هم می پاشند و امر سلطنت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را فراهم و مهیٌا میسازند.
رسول خدا حضرت محمد (صل الله علیه و اله) در مدح او فرمود")چون شنیدید که علمهای سیاه از خراسان رو کرده است، پس بروید به سوی آنها هر چند بر سینه و بالای برف باشد.")
و امیر المؤمنین حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) فرمودند: اگر من در صندوقی قفل می بودم هر آینه آن قفل را می شکستم و به آن مردم ملحق میشدم. و در روایت دیگری از امام محمد باقر (علیه السلام) آمده که فرمود: از برای خدا گنجی است در طالقان، نه از طلا و نه از نقره بلکه ایشان دوازده نفرند که شعار ایشان احمد احمد است و سردار ایشان جوانی است از بنی هاشم که بر آستر اشهبی سوار است و عصابه ی سرخی بر سر بسته و گویا میبینم که از فرات عبور مینماید. پس چون آوازه ی او بشنیدید به سوی او بشتابید هر چند در برف باشید.پس آن سید حسنی با لشگر چنینی در استخر بیضاء با لشکر سفیانی ملاقات مینماید و محاربه ی عظیمی آغاز میگردد. اسبان به خون دلاوران غوطه میخورند در این اثناء لشگری از سوی سیستان با سرداری از بنی عدی به امداد و تقویت ایشان می آید و بر سفیانی غالب میگردند و پیروز میشوند. پس آن سیّد با لشگریانش به همراه علم های سیاهشان روانه دجله میشوند و لشگر سفیانی را که در کوفه باشند را می گرزانند و اسیران کوفه و بصره را از ایشان میگیرند.
در این هنگام لشگر سید حسنی و لشگر سفیانی از عراق و لشگر حضرت مهدی (علیه السلام) از حجاز رو به یکدیگر به شام میروند در عرض راه لشگریان سید حسنی از لشگریان سفیانی پیشی میگیرند و زودتر به شام میرسند و سپس سرداری را به امداد و استقبال مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میفرستد و آن سردار در زمین حجاز به شرف خدمت آن حضرت میرسد و با آن جناب بیعت کرده و به شام می آیند.
سفیانی که از عین عشرت و غرور به فسق و فساد مشغول است و مطلقآ از فرو رفتن لشگرش در زمین بیداء ملول و غمگین نگردیده است و همچنان اظهار کفر مینماید، در مسجد دمشق مجلس شراب میچیند و در میان روز در محراب مسجد با زنان مقاربت نموده در حضور مردمان ایشان را بر دامان خود می نشاند و در معصیت اصرار را به حدی میرساند که روزی مردی از مسلمانان او را منع مینماید و خبر از حرمت این امور در مسجد میدهد، فی الفور برخواسته و گردن او را در مسجد میزند و قوم او را به قتل میرساند که در این هنگام باد تند و قهر و غضب الهی می ورزد و منادیی از آسمان ندا میدهد که: ای ایٌها الناس؛ خدای عز ٌ و جل دولت جبار و منافقین و پیروان آنان را منقطع نمود و بهترین امت حضرت محمد (صل الله علیه و آله)، مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بر شما والی گردانید، پس به خدمت او بشتابید و به آن جناب ملحق گردید.
سپس آن سید حسنی با دوازده هزار نفر از وادی القراء به شرف خدمت آن حضرت مشرف گردند و آن سید به خدمت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از برای امتحان و از این رو که به اصحاب خود ثابت گرداند که این شخص همان مهدی فاطمه (سلام الله علیها)است، رو به حضرت کرده و میگوید:
ای مرد من از تو سزاورتر به این لشگرم، زیرا من فرزند امام حسن عسگری (علیه السلام) و همان مهدی موعود می باشم.
پس حضرت صاحب الزمان میفرماید: نه چنین نیست، مهدی فرزند فاطمه (سلام الله علیها) من هستم. پس سید حسنی گوید: اگر علامتی برای مهدویٌت خود و اثبات اینکه تو مهدی هستی داری من با تو بیعت خواهم کرد. پس مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اشاره به مرغی می فرماید که از هوا می آید و به دست او می نشیند و چوب خشکی را بر زمین مینشاند فی الفور سبز میگردد و برگ میدهد.
در روایتی در دیگر از شخصی به نام مفضل بن عمر آمده است که:
از حضرت صادق (علیه السلام) وارده شده که: وقتی خبر آمدن حضرت مهدی (علیه السلام) به سید حسنی میرسد به سپاهیانش میگوید:
بیایید برویم و ببینیم که این مرد (مهدی) کیست و چه میخواهد، در حالی که به والله قسم خود سید حسنی میداند که او مهدی آل محمد(صل الله علیه و آله) است، امٌا جریانش این است که میخواهد حقیقت آن حضرت را به سپاهیانش ظاهر سازد.
پس حسنی در برابر مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می ایستد و میگوید:
اگر راست می گویی که تویی مهدی آل محمد (صل الله علیه و آله) پس کجاست عصای جدّت رسول الله (صل الله علیه و آله) و انگشتر و بُرد و زره او که فاضل می نامیدند و عمامه اش که سحّاب میگفتند و حمارش که یعفور نام داشت و براق کو؟ و مصحف امیر المؤمنین کجاست؟
پس آن حضرت همهْ آن موارد را حاضر گرداند و عصای آدم (علیه السلام) و انگشتر سلیمان و تاج او و اسباب عیسی و میراث جمیع پیامبران(که سلام و صلوات خدا بر آنان باد) را نیز به می نمایاند و عصای رسول الله را بر سنگ صلبی نصب کند، در ساعت درخت بزرگی میشود که جمیع لشگر را سایه اندازد پس سید حسنی گوید:
الله اکبر! دست خود را باز کن تا با تو بیعت نمایم ای فرزند رسول خدا (صل الله علیه و آله). پس با تمام لشگریانش با آن حضرت بیعت نمایند به جز چهل هزار نفر از زیدیّه که با لشگر باشند و مصحفها در گردن آویزان کرده گویند:
اینها همه سحر بزرگی هستند پس حضرت مهدی (علیه السلام) تا سه روز ایشان را نصیحت و معجزات با هرات اظهار فرماید و سودمند نگردد، آنگاه همه را به قتل میرساند؛ پس لشگرها را بر سر سفیانی فرستد تا آنکه او را بگیرند و در دمشق بر روی صخره ی بیت المقدّس ذبحش نمایند.